باز هم قلم را در دست میگیرم...
شاید به هوای نوشتن...
شــایـــد..
فیروزه ای محض...
حاشیه کاغذ را پر می کنم از آبی طرح های اسلیمی...
حرف هایم گویی بر روی کاغذ هم تاب نمی آورند...
می نویسم..
می پاشند از هم...
خط می کشم ...روی تمام غم ها و بغض هایم...
کاغذ پر از خط می شود...پر از حرف...پر از من...
پر از...
خط می کشم روی نفس های خیسم...حال دیگر شاید، ...
حرف هایم را مچاله می کند سکوتم...
دلم آرام نمی گیرد...
سرم را می گذارم بر روی میز...داغ شده ام....
تقصیر خودم نیست...
این روزها گویی..
تمام حس بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند ..
انحنای روح من ...
شانه های خسته ی غرور من ..
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام ..
بازوان حس شاعرانه ام ...
زخم خورده است، رفته است...
دردهای پوستی کجا ؟
درد دوستی کجا ؟
این سماجت عجیب ..
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
درد زخمهای تازه امید..
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است ..
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟
درد..
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من ...
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای سرخ آن جدا کنم ؟
دفتر مرا
دست درد و غم زده ورق..
این نوشته تازه ی مرا ...
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم ؟
درد ، حرف نیست
درد ، یک نام یا نشانه است ..
من چگونه خویش را صدا کنم ؟...